ننویسندگی

من فقط سخنانی را بر زبان می آورم که شما خود در اندیشه میدانید. مگر دانش سخن چیزی ست به جز سایه ای از دانش بی سخن؟ جبران خلیل جبران

ننویسندگی

من فقط سخنانی را بر زبان می آورم که شما خود در اندیشه میدانید. مگر دانش سخن چیزی ست به جز سایه ای از دانش بی سخن؟ جبران خلیل جبران

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سهراب سپهری» ثبت شده است

دیروز سالروز مرگ فروغ فرخزاد بود.

شعر زیر از دفتر تولدی دیگر به نام آفتاب میشود تقدیم به خود فروغ میشود.

 

آفتاب می شود

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه
سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا
کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب میشود

 

پی نوشت1 : زندگی و رشد فروغ فرخزاد نمونه کم نظیری از مبارزه با محدودیت ها، بزرگ شدن، نشان دادن انتخاب های بهتر  برای آدم ها و عشق ورزیدن به تمام زندگیست. در زیر دکلمه این شعر که توسط مروم خسرو شکیبایی به زیبایی خوانده شده می آید.



 

پی نوشت2 : در زیر شعری هم از سهراب سپهری که برای فروغ سروده رو هم منتشر میکنم. این شعر از دفتر حجم سبز در هشت کتاب سهراب سپهری میباشد.

 

 

دوست

بزرگ بود

و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های باز نسبت داشت

و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.

صداش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود.

و پلک هاش

مسیر نبض عناصر را

به ما نشان داد.

و دست هاش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد

و مهر بانی را

به سمت ما کوچاند.

به شکل خلوت خود بود

و عاشقانه ترین وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد.

و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود.

و او به سبک درخت

میان عافیت نور منتشر می شد.

همیشه کودکی باد را صدا میکرد.

همیشه رشته صحبت را

به چفت آب گره میزد.

برای ما، یک شب

سجود سبز محبت را

چنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم

و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم.

 

و بارها دیدیم

که با چقدر سبد

برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.

 

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم.

 

 

پی نوشت3: رابطه سهراب و فروغ نمونه خوبی از انسان های عاشق است.